جدول جو
جدول جو

معنی سنگ شیشه - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ شیشه
(سَگِ شی شَ / شِ)
سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج) :
این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای
از آتش فراق بسی خواهد آب شد.
سیدحسن خالص (از آنندراج).
دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال
چو سنگ شیشه ز خاکش صفا نمایان است.
شفیع اثر (از آنندراج).
علاج غیر مکافات نیست ظالم را
که سنگ شیشۀ ما شیشه میشود آخر.
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ ریزه
تصویر سنگ ریزه
خرده سنگ، ریگ، حصاء، حصیٰ، حصبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ یده
تصویر سنگ یده
نوعی جادوگری که ترکان و مغولان در جنگ ها با سنگ مخصوصی به نام یده انجام می دادند و معتقد بودند می توانند در هر فصل از سال برف و باران نازل کنند و باعث شکست دشمن شوند، یده، جدامیشی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ رَ / رِ)
نمک چینی. حجر آسیوس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
حجرالاسود. (شرفنامۀ منیری) :
بشب چون مردمک را جلوه گاه است
که در کعبه محک سنگ سیاه است.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به حجرالاسود شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ یَ)
حجرحبشی. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ یَ دَ / دِ)
سنگی که در بدن حیوانات تولید گردد. (ناظم الاطباء) ، سنگی است که هرگاه عزیمت بر آن خوانده بر کف دست مقابل آسمان کنند ابر و باران بسیار ببارد و این عمل در ترکان شایع است. حجرالمطر. (از آنندراج) :
اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد
کار سنگ یده از نالۀ نی می آید.
صائب (از آنندراج).
عاشق که چو باران نکند گریه ندیدم
سنگ دل خوبان همه سنگ یده باشد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
باعث ریزش مژگان سرشکم شده ست
دل سنگین تو سنگ یده را می ماند.
میرزا رضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
واحد وزنی بود معمول در تهران و پاره ای شهرستانها معادل دو من تبریز برابر با شش کیلوگرم
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ شده
تصویر سنگ شده
جامد
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان کسلیان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوار سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که تیغ سلمانی یا کارد و چاقو را با آن تیز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی